گل کردم .....

ساخت وبلاگ
سال  1354 شمسی وقتی اولین شعر موزون وبی نقصم در مجله ی جوانان امروز چاپ شد ، به محض رسیدن مجله به کاشان ــ که معمولآ عصر هر روز دوشنبه بود ــ شادمان وخوشحال در حالی که سر از پا نمی شناختم چهار پنج نسخه از آن را خریدم و راهی خانه شدم.در خانه وقتی خواهران و برادرانم از چاپ شعرمن در مجله خبردار شدند دوره ام کردند و هر یک سر در صفحه ی شعر مجله فرو برده بود تا شاهکار (!) کلان برادر را ببیند و بخواند.در حیص و بیص نگرش و خوانش شعر توسط اخوان و اخوات ، ننه آقای مهربانم به جمع پیوست.او اگرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما می دانست شعر چیست و حدود ده غزل از حافظ را از عهد کودکی و نوجوانی به خاطر سپرده بود که آن غزلها را گاهی به مناسبت زمزمه می کرد.ننه آقای مهربان و فرتوت به جمعمان پیوست در حالی که زمزمه می کرد:چه خبراست؟ چرا مثل یهودیها  که تورات می خوانند سر در هم کرده اید؟وقتی از قضیه ی چاپ شعرم در مجله خبردار شد لبخندزنان گفت:بچّه ام شعر گفتن را از آقا ملک ارث برده!شگفت زده نگاهش کردم و پرسیدم: قضیه چیست و آقای ملک کیست؟اینجا بود که پدر مرحومم مداخله فرمود و ماجرایی را تعریف کرد که برایم خاطره شد.پدر گفت:منظور مادرم از آقاملک ، ملک الشعرای بهار است.متعجب تر از پیش پرسیدم:مگر ملک الشعرای بهار فامیل نسبی یا سببی ماست؟پدر گفت: خیر ؛ ما  و او هیچ نسبتی با هم نداریم.پرسیدم: پس ننه آقا چه می گوید؟پدر در حالی که مجله را از دستم می گرفت گفت:قضیه بر می گردد به زمانی که من کودکی پنج ساله بودم.پدر و مادر و فامیل من آن زمانها در مزرعه ی باقرآباد زندگی و زراعت می کردند. ارباب مزرعه  ابراهیم خلیل خان عامری بود که از دوستان نزدیک ملک الشعرای بهار به شمار می رفت.حتی ملک الشعراء د گل کردم ........
ما را در سایت گل کردم ..... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asoleyeavazblogfacod بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:55

دستگیری - شعله ی آواز دستگیری چه می کوشی  که هستم را بگیری دل        زیبا       پرستم        را بگیری به جای مچ گرفتن  از من ای دوست چه خوش باشد که دستم را بگیری! گل کردم ........
ما را در سایت گل کردم ..... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asoleyeavazblogfacod بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:55